راهنماتو- ادبیات داستانی به شکلی خلاقانه واقعیاتی را به ما عرضه میکنند که ممکن است به طور معمول از آن باخبر نشویم. حال اگر داستانها به شکلی تخیلی به ما عرضه شوند که در دل خود واقعیات جهانمان را در خلال تخیل به تصویر میکشند، بیش از پیش قابل خواندن خواهند بود. در این میان، اگر یک رمان یا یک مجموعه رمان مثل رمان پنجگانه خونآشام، جهانِ نوجوانان را هدف قرار دهد برای خواندن مهمتر میشوند چراکه انسانها در دوره نوجوانی بیش از پیش نیازمند شناخت جهان اطرافش است. اما، ممکن است روایات، داستانها یا کتابهای جدیتر آن طور که باید و شاید برای نوجوانان جذاب نباشند. از این رو، راهنماتو رمان پنجگانه خونآشام اثر سیامک گلشیری را به شما معرفی میکند که جهان تخیل را به تهران آورده است.
سیامک گلشیری کیست؟
به گزارش راهنماتو، سیامک گلشیری، نویسنده ایرانی است که در اصفهان به دنیا آمده است. گلشیری، فعالیت ادبی خود را با نوشتن کتاب «یک شب، دیرقوت» که داستانی کوتاه بود در سال 1373 شروع کرد. اما، به سرعت مورد توجه قرار گرفت و جایگاه خود را در جهان ادبیات به تثبیت رساند. او سعی میکند در داستانهایش جهانی بیطرفانه به تصویر بکشد آن هم با قلمی بسیار جذاب. سیامک گلشیری، رمانها و داستان کوتاههای فراوانی را در کارنامه خود دارد که بارها جایزه دریافت کرده یا نامزد دریافت جایزه شده است. یکی از جذابترین کتابهایش که جایزه بهترین رمان کتاب سال مهر سال ۱۳۸۹ را دریافت کرده است، کتاب «اولین روز تابستان» است. جالب است که گلشیری بر ادبیات نوجوانان نیز متمرکز است، اما رمانهایی که برای این رده سنی مینویسد، اکثرا در جهانی تخیلی و فانتزی خلق میشوند.
درباره رمان سیامک گلشیری؛ خونآشام
رمان پنجگانه خونآشام، رمانی تخیلی است که اولین بار در سال 1387 منتشر شد. سیامک گلشیری اولین رمان در مجموعه خونآشام را «کوچه اشباح» نام گذاری کرد. گلشیری از سال 1387 تا سال 1393 این مجموعه را به پایان رساند. رمان پنجگانهای که به دلیل تاثیرگذاری فراوانش جزو فهرست کاتالوگ کلاغ سفید کتابخانه بینالمللی مونیخ قرار گرفت. بعلاوه، رمان پنجگانه خونآشام را میتوانیم جزوی از پرفروشترین رمانهای فانتزی در ایران بدانیم که مربوط به رده سنی نوجوانان است. مجموعه پنجگانه خونآشام شامل رمانهای «تهران، کوچه اشباح» 1387، «ملاقات با خونآشام» 1389، «شبح مرگ» 1390، «جنگل ابر» 1392 و «شب شکار» 1393 میشود.
داستان رمان پنجگانه «خونآشام» نوشته سیامک گلشیری
داستان رمان پنجگانه «خونآشام» نوشته سیامک گلشیری در تهران اتفاق میافتد. نکته جالب این است که یک «دراکولا» با کیفی پر از یادداشت به سراغ یک نویسنده میرود و از او میخواهد که از این یادداشتها کتابی نوشته و منتشر کند. در این جهان خیال دو پسربچه، از سرکنجکاوی وارد خانهای متروکه میشوند و در همین لحظه ماجرا آغاز میشود. یکی از آنها با گاز گرفتگی یک دختر بچه با موهای بلند تبدیل به خونآشام میشود چون متوجه تمایلش به خونخواری شده است. در تمامی این 5 رمان فانتزی و تخیلی، موضوعات به چنین گرههایی مربوط میشود ولی جذابیت ماجرا آنجا است که ما بهجای قدم زدن در شهرهایی که نمیشناسیم، در تهران هستیم. حتی در بخشی از داستان متوجه آتش گرفتن خانهای میشویم که در شرق تهران وجود دارد. از این رو، بیش از پیش میتوانیم با شخصیتهای داستانی آن احساس همدردی داشته باشیم.
رمان پنجگانه خونآشام؛ اضطراب آدمی در جامعه
ترسی که حین خواندن رمان پنجگانه خونآشام به دل ما میافتد، ترسی پیش پا افتاده و معمولی نیست. سیامک گلشیری سعی دارد با ورود به ادبیات داستانی گوتیک، دلهرهها و اضطرابهای افراد یک جامعه را نشان دهند که هر لحظه در حال تغییر کردن است و هر فرد باید خود را با شرایط، امکانات و اتفاقات جدید وفق دهد. از این رو، رمانهای «خونآشام» به لایههای پنهانی مسائل اجتماعی میپردازد. در این میان، یکی از عمیقترین باورها و شاید سنتهای ایرانیان، تقدیرگرایی است. این رمان به زیبایی چنین باوری را به چالش میگیرد و ما را با کنشهای شخصیمان تنها میگذارد.
عشق در رمانهای «خونآشام» اثر سیامک گلشیری
کمی پیش درباره حضور عناصر ادبیات گوتیک در مجموعه رمان «خونآشام» صحبت کردیم. حال بهتر است بگوییم که در دل ادبیات گوتیک، همواره مساله عشق به چشم میخورد. در رمانهای «خونآشام» نیز مساله عشق، مساله پررنگی است. جذابیت مسائل عاشقانه در این رمانها از آن جهت است که با تراژدی یا یک پایان غمانگیز ولی تاثیرگذار پیوند خورده است. جالب این است که بحث سیامک گلشیری در رمانهای «خونآشام» تنها عشقورزی به جنس مخالف نیست. ما مساله عشق را بهشیوهای آموزنده برای نوجوانان در دل روابط خانوادگی، دوستانه و حتی اجتماعی در کتابهای «خونآشام» تجربه میکنیم.
قسمتی از کتاب «تهران، کوچه اشباح» نوشته سیامک گلشیری
یاد شبی افتادم که کنار خانهشان جمع شده بودیم. قضیه مال دو سال پیش بود. نیم ساعت نبود نشسته بودیم دمِ درِ خانهشان که درآمد گفت کی حاضر است دستش را از لای شکافِ درِ پارکینگ ببرد تو. بلافاصله اشکان پیشقدم شد. رفتیم ایستادیم کنارِ درِ پارکینگ و بعد اشکان دستش را از لای شکافِ بالای در، تو برد. هیچوقت فراموش نمیکنم. توی آن تاریکی، صورت اشکان را میدیدم که به سفیدی گچ شده بود و فریاد میکشید. بالاخره دستش را بیرون کشید. یک نفر دستش را گرفته بود. بعدها فهمیدیم آرش پدرش را فرستاده بوده توی پارکینگ. با خودم گفتم حالا هم میخواهد همین کار را با من بکند. اما باید عقلش میرسید که برای این کارها خیلی دیر است. گفتم: «یه روز صبح، بعد از امتحانها، بچهها را جمع میکنیم میریم تو همین خونه که گفتی. کلی میخندیم.»
دیدگاه شما چیست؟
دیدگاه ها