راهنماتو-لحظاتی در تاریخ وجود دارد که جهان سیلی از نبوغ را به بیرون فوران میکند. فکر کنید که چطور در یک قرن جهان دکارت، لایبنیتس و نیوتن را به خود دید، حال شکسپیر و میلتون و باخ به کنار. یا چطور فقط در یک نسل امکانپذیر است که فردی با بیسمارک، ماری کوری و ادیسون ملاقات کند.
به گزارش راهنماتو، اما همه این موارد در برابر آنچه فیلسوفِ آلمانی، کارل یاسپرس، از آن با عنوان «عصر محوری» یاد میکند، رنگ میبازد. در این عصر است که ما منشأ تفکراتِ امروزیمان را پیدا میکنیم. راهنماتو در این مقاله به توصیف علل شکلگیری عصر محوری بر مبنای نوشتهای از یک استاد فلسفه به نام جانی تامسون از دانشگاه آکسفورد میپردازد.
تولد فلسفه
انسانهای مدرن از تقریباً 250000سال قبل وجود داشتهاند و ما حداقل از 6000سال قبل در جوامع پیچیده زندگی میکردهایم. مدتزیادی هیچ اتفاقی ـ جز راهرفتنهای طولانی ـ اتفاق نمیفتد. تااینکه ناگهان ظرفِ 6قرن با انفجار فکر روبهرو میشویم. از تقریباً 800قبلازمیلاد تا 200قبلازمیلاد، همه تمدنهای بزرگ جهان آدمهای خارقالعاده و عقاید خارقالعاده تولید میکنند. بهنظر میرسد که (به جز انگل) چیز دیگری نیز در آب وجود داشته است.
در یونان ما افرادی مانند سقراط، ارشمیدوس، بقراط، افلاطون و ارسطو را میبینیم. در خاورمیانه، پیامبرانِ یهودی اشعیا و حزقیل و همینطور زرتشت در ایران باستان را میبینیم. در هند بودا و نوشتههای اوپانیشادهای هندو - کهنترین آثار فلسفی هندوستان ـ را داریم. و در چین کنفوسیوسیسم و دائوییسم و سان تزو میبالند.
چیزی نبود که قبلاً با آن مواجه شده باشیم و دقیقاً به همین علت یاسپرس آن را «عصر محوری» مینامد، که در آن محور فقط به معنای «خطِ جداکننده» است. زمانی قبل و زمانی بعدازآن وجود داشت.
حقایقِ جهانی در فلسفههای ناب
این متفکران از نزدیک هیچ شباهتی با هم نداشتند و افکارشان در برابر هم مانند کارد در برابر پنیر بود. چه ارتباطی بینِ دائو در تفکرِ لائو تزو و یودایمونیا در تفکرِ ارسطو میتوانست وجود داشته باشد؟ یهوه و برهما چه اشتراکی میتوانستند با هم داشته باشند؟ اما از نظرِ یاسپرس، اگر کمی عقبتر بایستید و این متفکران را بهصورت یک کل بنگیرید، میتوانید شباهتها و اشتراکاتی در میانِ آنها پیدا کنید.
بزرگترین اشتراکی که همه این متفکران داشتند حرکت به سمتِ چیزی بود که «جهانگرایی» universalism نامیده میشود. حقایقِ جهانی، مذهب جهانی و اخلاقِ جهانی. عقیدهای که میگوید ارزشها و قوانینی وجود دارند که در مورد همه، در همهجا و تحتِ هر شرایطی صادق هستند.
تاریخ چگونه فلسفه را شکل داد؟
چرا 600سال زمان لازم بود تا عصرِ محوری شکل بگیرد؟ تاریخ میتواند اندکی در پاسخدادن به این پرسش کمک کند. عصر محوری، عصری بود که امپراتوریها شروع به کشورگشایی و انبساط به سمتِ بیرون کردند تا هم به لحاظِ مساحتِ سرزمینی و هم بهلحاظ جمعیت بزرگتر و عظیمتر شوند. این دوره، دوره امپراتوریهای ایران باستان، کارتاژ، جمهوری روم و سلسله ژو بود. معنایش این است که چندین اتفاق مهم رخ داد:
نخست، شهرهای بزرگ با جمعیت و عقاید زیاد در یک منطقه وسیع شروع به شکل گرفتن کردند. شهرها به مکانی برای گرهمآیی متفکران، همکاری، گفتوگو و مناظره و نوشتنِ چیزهای شگفتانگیز تبدیل شدند. این حقیقتی در کل تاریخ بوده است که هر زمان فرهنگها، ایدئولوژیها و مردم گردهم جمع میشدند، یک قدم رو به جلو حرکت میکردند. این کششِ همیشگی و ابدی شهر است.
دوم، پادشاهان دیگر فقط پادشاه نبودند ـ آنها پادشاهِ پادشاهان بودند. قبل از عصر محوری، یک حاکم یا مذهب فقط به یک جغرافیای کوچک محدود بود. پادشاه فقط میتوانست مدعیِ قلمرو خودش باشد. خدایان یونانی، حتی زئوس، در کشمیر فاقد قدرت بودند. اما با توسعه امپراتوریها این روند تغییر کرد. اکنون پادشاهانی مانند اسکندر و کوروش (که هر دو با لقبِ «کبیر» شناخته میشدند) مدعیِ کل جهان بودند و خدایانی که یکی از بسیاران بودند دیگر نمیتوانستند کافی باشند.
سوم، با قدرتمندتر شدنِ امپرتوریهای خاکی، مردم احساسِ ضعف و بی اهمیتی میکردند. اخلاقیات و قوانین نسلهای قبلی جایش را به انحطاط شهری داد. دیگر ارزشی نبود که افراد به خاطرش زندگی کنند. بنابراین، ایدئولوژیها و عقاید خودشان قدرتمند شدند. آنها تبدیل به سلاحها و ابزاری شدند که مردم میتوانستند به کمکشان تجاوزِ امپراتوریها و ارتشهایشان را به عقب برانند.
به همین دلایل ما میبینیم که برخی مضامین مشترک از عصر محوری زاده میشود. برای مثال، در نظریه فرمهای افلاطون، چهار حقیقتِ شریفِ بودا و توحیدِ اشعیا، ما آرمانهای متعالی را میبینیم که در برابر تلاشهای پست، غیراخلاقی و مادی دنیا قرار میگیرند.
عصر محوری لحظهای بود که «آن حقیقتِ بزرگ» بالاتر از «همه حقایقِ متکثرِ دنیویای» قرار گرفت که حاکمان تلاش میکردند آنها را پیش ببرند.
عصور محوری زمینه تفکرِ مدرن را فراهم کرد
امروز ما وارثان عصر محوری هستیم. یعنی مهم نیست که یک شخص یا دولت تاچهاندازه قدرتمند باشد، ارزشها و هنجارهایی هستند که نمیتوانند نقض شوند. این ارزشها و هنجارها در ادیانِ بزرگ جهان و در اعلامیه حقوق بشر سازمان ملل دیده میشوند.
هر انقلاب یا جنبشِ مقاومتی، از ماگنا کارتا تا مارکس، با این عقیده محوری متحد میشود که برخی چیزها بیشاز قدرت اهمیت دارند. علاوهبرآن، عصر محوری این عقیده را به ما آموخت که برخی چیزها در زندگی بینهایت مهمتر از دغدغههای دنیوی زندگی هستند. مثلِ فلسفه.
دیدگاه شما چیست؟
دیدگاه ها